یکی از همیـن روزها
باید خــدا را صدا بزنم..
یک میز دونفـره و دو صندلی؛
یکی مـن،
یکی خـدا..
حرف نمیزنم،
نگاهـم کافیست..
میدانم برایم اشـک میریزد...
یکی از همیـن روزها
باید خــدا را صدا بزنم..
یک میز دونفـره و دو صندلی؛
یکی مـن،
یکی خـدا..
حرف نمیزنم،
نگاهـم کافیست..
میدانم برایم اشـک میریزد...